جدول جو
جدول جو

معنی کوه سنب - جستجوی لغت در جدول جو

کوه سنب
کوه سنبنده، سوراخ کنندۀ کوه
تصویری از کوه سنب
تصویر کوه سنب
فرهنگ فارسی عمید
کوه سنب(تَ)
کوه سنبنده. آنکه کوه را سوراخ کند. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه سنب از خدنگ قاف شکاف
چرخ دوز از سنان ناوک لاف.
سنائی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کوه سنب
آنکه کوه را سوراخ کند: کوه سنب از خدنگ قاف شکاف چرخ دوز از سنان ناوک لاف. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
کوهی است در مشرق حاجر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه:
ز ره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه سر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).
چنین گفت کین کوه سر، خان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست.
فردوسی (ایضاً ص 897).
سپیده چو برزد سر از کوه سر
پدید آمد از دور رخشان سپر.
فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595).
سواران پیاده به زرین کمر
از ایشان درخشنده شد کوه سر.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
لغت نامه دهخدا
(عُن ن / عَن ن)
کوهی است در نزدیکی مروان، و در جوفش آبها یافت شود. و آن در طریق مکه است از جانب بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
دهی از دهستان طارم بالا که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 141 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است، 120 تن سکنه دارد که از طایفۀپیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(؟ سَ)
از شعب طایفۀ عکاشه است که از طوایف هفت لنگ ایل بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان، ص 74)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام کوهی است به نزدیکی تعار بقبله ابلی در دیار سلیم که بدون گیاه است کندی می گوید: بعضی ها در باره آن ساخته اند:
و ما الخرب الدانی کان قلاله
نجات علیهن الاجله هجد.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه سپرنده. آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سرولایت که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 808 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است به یمن و آن را ذوشعبین گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رُو)
آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه:
بزیر اندرون آتش و نفت و چوب
زبر گرزهای گران کوه کوب،
فردوسی،
، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند:
جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ
آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد،
مسعودسعد،
، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) :
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
فرهاد را نیز گویند که عاشق شیرین بود، (برهان) (آنندراج)، فرهاد عاشق شیرین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْبْ)
هزارپا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هر چیز که به وزن و ثقل کوه باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که وزن کوه داشته باشد و آن به تخمین و قیاس باشد چه کوه ممکن نیست که در ترازویی از ترازوهای این جهانی سنجیده شود. (آنندراج) :
یکی را به دست افگنده کوه گنج
به سنجیده ها می دهد کوه سنج.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رِ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است. حدود آن: از شمال به دهستان رهال و قطور، از جنوب به چهریق و حومه سلماس، از خاور به حومه سلماس و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود می باشد. کوهستانی و معتدل است. از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 2680 تن سکنه دارد. ده های عمده آن عبارتند از: اوریان، چهارستون، وردان، سیلاب و سره. نام دهستان از نام طایفۀ کره سنی گرفته شده و مرکز آن قریۀ سیلاب می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُدد)
کوهی است غطفان را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان و مرکب از 48 آبادی بزرگ و کوچک و دارای 4000 تن سکنه است. مرکز آن بیدخیری می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: ده بالا، گهدیج، عباس آباد، باغ خشک خاتون مرده و لای کرباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ نی یَ)
کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام کوهی است. (منتهی الارب). نام کوهی است، در شعر مسلم بن معبد:
جلاد، مثل جندل لبن فیها
خبور مثل ماخشف الحساء.
ابیوردی گوید پشتۀ سرخی است در بلاد بنی عمرو بن کلاب بالای حلقوم و حربه. اصمعی گوید: لبن اعلی و لبن اسفل در بلاد هذیل واقع و آندو را لبنان گویند و ذکر آن بیاید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش سنب
تصویر گوش سنب
آنچه گوش را سوراخ کند، هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه سپر
تصویر کوه سپر
آنکه کوه را طی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه کوب
تصویر کوه کوب
آنکه کوه را بکوبد و بکند، اسب و شتر قوی، فرهاد
فرهنگ لغت هوشیار
سنگهایی کم و بیش درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچکترند. بطور متوسط ابعاد آنها از یک گردو بزرگتر و از یک انار متوسط کوچکتر است. قلوه سنگ ها بر اثر چسبندگی با یک خمیر آهکی سنگهای جوش را به وجود می آورند، قطعه ای سنگ نتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
توکای بزرگ با سینه و بال های سفید و سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات کلاردشت شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی